راست می گویی!
تو راست می گویی!
خودم نیستم
من خیلی تو شده ام
هیچ وقت
حد خود را نفهمیدم
مثلا
پای عشق در میان باشد
میخواهم
جای دوست داشتنت
هی برای تو
بمیرم
بمیرم
بمیرم
چای مینوشیدم
یکباره دلتنگش شدم
بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد
همه با تعجب نگاهم کردند!!!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
چقدر داغ بود...!
دو وقت دلم می گیرد
یکی وقتی با "بله" جواب می دهی
یکی وقتی "شما" صدایم می کنی
چگونه صدایت کنم که با "جانم" جواب دهی ؟
و "تو" صدایم کنی؟
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!
یخ میکنند و باید دور ریخت ! فنجانت را بده
دوباره پر کنم